سلنا سلنا ، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره
سانیارسانیار، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ماه خونه ما؛ سلنا

دیگه داری حرف میزنی! مگه نه:))

    الام چند روزی میشه که گولو خانم چپ و راست میره و واسه خودش حرف میزنه و شعر میخونه البته به زبان سلنایی !!! خوب چند تا کلمه رو هم که خیلی وقته خوب میگه : جیش؛ گوشت؛ نای نای؛ آپ؛ صدای حیوانان و فعلا دیگه یادم نیست .... قربون دونه ام برم .... ...
30 بهمن 1392

سهم هر کس یدونه :))

  سرنوشت ظرف سه تیکه آشپزخونه به شرح زیر شد: سایز بزرگ سهم مامان در شکستنش در زمان تهیه لازانیا سایز کوچک سهم سلنا خانم وقتی می خواست سرخود از توی کابینت دونه سویا (خیلی طعم ترش اش رو دوست داره )شد حالا فقط سهم بابایی تو یخچاله که اگه خواست اونم میتونه بشکنه که یهو نگه از قافله عقب مونده ...
28 بهمن 1392

ادای من رو درنیار جوجو :))

  خانم خانما اومده دنبال من تو آشپزخونه؛ من سرامیک تمییز میکنم اونم انجام میده، دارم حوله رو میتکونم ؛ کارم که تموم شد و گذاشتم سر جاش ورداشته و ادای منو درمیاره ... به مامانم میگم سلن خانوما.... بابایی میگه سلنا ؛ مسواک زودی ادا درمیاری؛ میگه دندون اونم همین طور .... خوشمزه مامانی تو ......ناز عسلی تو لوس منی تو ................ملوس منی تو دونه انگور؛ قاچ پرتغال، آلبالو قندی ؛ انار مشتی ............... همه اینا جوجو خودمه و بس ...
27 بهمن 1392

فقط عکس ::))

عادت بد ناخون خوردن که ترک شد:::))) ........................................... حتما باید بره جلو آیینه تیپش رو چک کنه سوسول مامان .............................................. استفاده از تکنولوژی در عین خودمختاری ............................................ سوالی که بی پاسخ نمیماند؟ کجا بریم سلن؟ دده ................................................. ..........................................   ............................................. اولین نقاشی دخملی :)) ................................................... آخه هرچی میره تو یقه!! اما سی دی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ......................
23 بهمن 1392

دس تو چشم نکن:))

    از دم در که جوجو رو از سیمین جون گرفتم؛ با ایما و اشاره میگه که امیرحسین دست کرده تو چشمم؛ خونه به باباش گفته . عمه جون اومده به اون گفته؛ خلاصه هر کی رو دیده گفته و اونهایی هم که خبر نداشتن به همت داشتن اینترنت و مامان آنلاینش خبر رسانی شده اند. اینم از داستان امروزش.... راستی واسش پاتریک و باب افسنجی خریدم. وای وقتی دیدشون کلی ذوق کرد؛ اما نمیدونم چرا همش حرکات آکروباتیک میکنه و پرتشون میکنه این ور و اون ور.... جوجو بیا یک بوس آبدار بده که دلم یک ذره شده .... ... مکان. ضلع جنوبی خانه پشت مبل چسبیده به میزهای عسلی اول همش میرفتی اونجا واسه بازی، بعدش فرش کوچولو رو کشیدم تا راحت باشی و سر...
21 بهمن 1392

شیر دختر من:))

  الان چند روزی هست که تی وی ؛داره هر روز کتابخونه عمو پورنگ پخش میکنه و سلن جون هم نیگا میکنه ؛ یک شعری هم میخونه( من الانم که میخوام تعریف کنم خنده ام میگیره) با این متن: ...گنجشکک اشی مشییییییییییییی، سوسک و بز زنگوله پاااااا ماه پیشونی گربه سیاااااه خروس زری خانوم حنااااا یه پهلوون پنبه که هیچ کاری ازش بر نمیاد یه گرگ زشت و شکمو دلش همش بره میخواد گرگه میگه آی بره ها منم منم مادرتون نه نه نه ما دیگه گول نمیخوریم همون جا پشت در بمون من دیدم وقتی میرسه به این جمله گرگه ؛ میاد عقب و یک جورایی میترسه ، جالبش اینه وقتی میگم سلن صدای گرگه چیه ؟ جوجو مامانش میگه : اواووووووووووووووو...
19 بهمن 1392

بگو ده سال ؛ مامان بازم ذوق میکنه :))

  دیروز هوا برفی بود و من و جوجو مامانش موندیم تو خونه چون خیلی راه ها لیز و برفی بود و امکان اینکه بتونیم بیرون بریم نبود. کلی خونه عزیز و خاله ها زنگ زدیم که تو بارش بی سابقه برف مونده بودن. حوالی غروب بود ، سلنا جوجو گفت : ماما خیلی بامزه و ناز نازی من گفتم:جون کلی خوشش اومد ؛ ده دقیقه همین جوری گفت و منم با ذوق جواب دادم. شب پیش بابایی هم گفت و خوش خوشانمان شد. (یاد اون تبلیغ تی وی افتادم که بابا میگفت این چیه؟ گنجشک و بعد سه بار پسرش عصبانی شد. ولی تو دفتر خاطرات باباهه نوشته بود که چهل بار واسه پسرش گفته و اونم باذوق) دخترم همیشه مهربون باش . با همه و بدون که حتی اگه پیر بشیم، حتی اگر خیلی خوشگل نباشیم و کارایی ندا...
16 بهمن 1392

بپر رو ترازو جوجو مامانش :))

  از کارهای روزانه و روتین مامان جوجوش این هست ؛ که دختری رو ببره رو ترازو آرزو بر مامانی عیب که نیست ؛ هیچ ؛ کلی هم خوبه ... دیگه اینکه فکر کنم خیلی دوست داری زودی از پوشک بگیرمت ؛ ولی شنیدم  دو سال و دو ماهگی بهترین وقته ؛ الان هم که هوا سرد پس باید کمی صبر کنی... بابایی تازه رفته واست  4 بسته پوشک گرفته ؛ حالا تا اونا تموم بشه در خدمتیم ....  
13 بهمن 1392