دیروز هوا برفی بود و من و جوجو مامانش موندیم تو خونه چون خیلی راه ها لیز و برفی بود و امکان اینکه بتونیم بیرون بریم نبود. کلی خونه عزیز و خاله ها زنگ زدیم که تو بارش بی سابقه برف مونده بودن. حوالی غروب بود ، سلنا جوجو گفت : ماما خیلی بامزه و ناز نازی من گفتم:جون کلی خوشش اومد ؛ ده دقیقه همین جوری گفت و منم با ذوق جواب دادم. شب پیش بابایی هم گفت و خوش خوشانمان شد. (یاد اون تبلیغ تی وی افتادم که بابا میگفت این چیه؟ گنجشک و بعد سه بار پسرش عصبانی شد. ولی تو دفتر خاطرات باباهه نوشته بود که چهل بار واسه پسرش گفته و اونم باذوق) دخترم همیشه مهربون باش . با همه و بدون که حتی اگه پیر بشیم، حتی اگر خیلی خوشگل نباشیم و کارایی ندا...